<h2>.: مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی :.</h2><span></span>
مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
موضوعات
تبلیغات
تبلیغات

سیزدهم آبان، تو را خوب می شناسم. تاریخ میهنم در این روز تلألویی خدایی دارد.

روزی که سرزمینم، مردمانم، جوانانم از پیر مُرید خود جدا افتادند،

و دگر روز دانش  آموزان وطنم صف به صف، با اراده ای آهنین، نماز عشق را به جماعت اقتدا کردند؛

روزگاری دیگر چنین روزی دانشجویانم ، به پیروی از پیر خمین، دیوارهای بلند و پوشالی استکبار را فرو ریختند و زیبنده ترین درفش شجاعت را برافراشتند.

روزی که سرزمینم ، مردمانم ، جوانانم از پیر مرید خود جدا افتادند ،دیدی که ایرانیان از پای ننشستند و با رهبر خود تا پای جان عهد جانانه بستند .

دیدی که سالیان دراز فراق آخر شد ، دیدی که پیر فرزانه ام مرا در اغوش کشید و اکنون تو ای جهان، باز می بینی؛

رفته از جهان ،اگر چه آن روح خدا لیکن علم مهرش ، بر پاست هنوز

و تا تاریخ می نگارد ؛ چنین خواهد نگاشت : روح الله برای همیشه در دل های آزادی خواه جهان جاودانه خواهد بود.

این یکی را بشنو !!! همکلاسی شهیدم !

اگر چه برگ برگ کتابت نقش بر زمین شد ؛ بوی باروت دژخیمان در فضای دانشگاه پیچید ؛ گلهای بهاری به خزان پاییز  رسید ، اکنون خوب نظاره کن همکلاسی شهیدم ؛

من از تبار دانایی، امید و زندگی ؛ بنگر ، بنگر ؛ چگونه گلستان اندیشه های دانش اموزان وطن به بار نشسته است.

آری، تاریخ چنین خواهد نگاشت :

در این روز وحدت کلمه و تکیه بر قدرت ایمان و قدرت رهبری دینی جلوه گر شد.

چنین روز پرشکوه و ماندگار، روزیست که جوانان همیشه غیور ایران و دانشجویان خط امام با عمل انقلابی خویش، به جهانیان فهماندند که می  توان با توکل به خدا و تکیه بر اقتدار دین و ایمان، در برابر اهریمن ایستاد.

اکنون نگاهم کن:

من دانش آموزم .

روزهای پرشور مبارزه و حماسه، راهپیمایی  ها، مبارزه  ها و شعارها ، شجاعت ها و جانفشانی ها گذشت و از پس آن همه خاطره ها و مخاطره ها باز مرا می بینی در کار ساختن و آموختن، بی اندکی درنگ، بی هیچ ایستادن و آسودن.

من دانش آموزم .دانش آموز!

دین مدار و مطیع رهبر، با اعتقادی راسخ، با عشق ،با ایمان به آرمان های والای انقلاب ، اکنون من مانده  ام با خاطرات آن روزها و می دانم امروز اگر در سایه آرامش و امنیت هستم، مدیون استقامت شهیدانی هستم که جان گران خویش را در طبق اخلاص هدیه کردند به خدای خویش ، در راه سرافرازی وطن .

آری . امروز سیزدهم ابان است . روز ملی مبارزه با استکبار جهانی ، روزی با شکوه و یادآور حماسه  ها و فداکاری های دانش آموزان و دانشجویان ایرانی .یادآور آن پیر جماران

خاطره فرزندان دلیر انقلاب برای همیشه جاودان باد و یاد شهیدان دانش  آموز، گرامی و خاطره سیزدهم آبان در یادها جاودانه باد.

برگرفته از کانال عمو روحانی در تلگرام؛ مطالب ویژه کودک و نوجوان

... برای ورود به تارنما، بر روی تصویر تلیک نمایید ...

... برای دریافت اندازه اصلی، بر روی تصاویر تلیک نمایید ...

سال ۸۸ بود و متأسفانه جوّ مدرسه نیز تحت تأثیر جامعه، غبار آلود و ملتهب شده بود. دانش آموزان دو دسته شده بودند و بر سر موضوعات مطرح در جامعه با هم بحث و درگیری می کردند. طیف طرفدار کاندیداهای شکست خورده، خیلی کمتر بودند، ولی بخاطر اینکه در جوّ بدی قرار گرفته بودند و برخی دیگر از بچه ها آنها را با فتنه گران جامعه مقایسه می کردند، بسیار ناراحت بودند. بعضی از بچه ها با دیدن آنها، به کاندیداهای شکست خورده لعن و نفرین می فرستاند و چند بار مداخله ما و جلوگیری از این برخوردها از سوی هر دو طرف، حاصلی نداشت. صحبت های مدیر و تهدیدهای او نیز کار را درست نکرد، بلکه همه چیز را تبدیل به یک جنگ مخفی می کرد! شعار نویسی بر روی کمد دانش آموزان را کم داشتیم که آن هم شروع شد!!! سال نو آغاز شده بود و تصاویر مقام معظم رهبری را به همراه شعار سال نصب کرده بودیم. دانش آموزان طیف ارزشی مدرسه، من را برادر صدا می کردند و با دیدن من قوّت قلب می گرفتند، و گروه طرفداران معترضین، ما را دشمن خود فرض می کردند. از این رو قصد کردند، این بار فعالیت خود را گسترش داده و اصطلاحاً این بار حال ما را بگیرند! در یکی از زنگ های تفریح چند نفر از دانش آموزان را دیدم که با سوزن ته گِرد، در حال پاره کردن تصاویر نصب شده توسط ما بودند. با دیدن من انگار دنیا روی سرشان خراب شده باشد، بشدت ترسیده و شروع به عذر خواهی کردند و از ترس فقط مانده بود که.....؛ در هر صورت با آرامش به سمت اتاق تربیتی مدرسه بردمشان، بچه ها را به سمت دفتر پرورشی هدایت کردم. با وجود اینکه خیلی از موضوعات پیش آمده و در نهایت این اتفاق؛ ناراحت بودم. عصبانیت خود را کنترل کردم و با آرامی با بچه ها شروع کردم به صحبت. آنها که خود را برای برخورد سخت و تنبیه آماده کرده بودند؛ متعجب، به صحبت های من گوش می کردند. در نهایت به آنها قول دادم این موضوع پیش من به امانت می ماند و آنها را راهی کلاس کردم. روزهای بعد با دیدن من، سلام و علیک گرمی می کردند و من هم هر چند وقت یکبار قول خودم را برایشان یادآوری می کردم و به آنها اطمینان می دادم که کسی از ماجرا خبردار نشده است. آنها هم برخلاف قبل، خیلی آرام شده بودند و با این اتفاق، گروه مقابل نیز دیگر رقیبی برای خود نمی دید، و جو مدرسه عادی شده بود. سال تحصیلی تمام شد و بچه ها به مقطع بالاتر رفتند. هر از گاهی آن گروه دو سه نفری که آن اتفاق را رقم زده بودند را می دیدم. با دیدن من و از اینکه به مقطع بالاتر در مدرسه معرفی شده بودند، مطمئن بودند که ماجرا را مخفی نگه داشته ام و از این موضوع هنوز خوشحال بودند. اما این پایان ماجرا نبود. چند سال از این ماجرا گذشته بود و بچه ها از مدرسه رفته بودند و من هم تقریباً از آنها بی خبر بودم. یک روز تابستانی بود و نزدیکای غروب آفتاب، در پارک نشسته بودم. یکی از بچه هایی که آن روز نقش اصلی را نیز در ماجرا داشت، سوار بر دوچرخه داخل پارک دیدمش. ناگهان نگاه او نیز در نگاه من گره خورد، و با سرعت به سمت من آمد. دوچرخه اش را به زمین گذاشت و به سرعت و با احترام پیش من آمد و من نیز از جام بلند شدم تا با او سلام کنم و دست بدهم. اما او من را غافلگیر کرد، او بدون مقدمه من را در آغوش گرفت و بوسید... و همه اینها به خاطر یک برخورد محترمانه با آنها بود...

... باتشکر از گمنام ...

دوستان
نظرات و پیشنهادات خود را برای بهتـــر شدنِ کارِ مربـــی به ما انتقال دهید.
محتوا و مطالـــب فرهنـگی - تربیــتی خود را حتــماً برای ما ارسال نمایید.
رونوشت (کپی) از مطالب تارنمای مربی ترجیحاً با قید منبع آزاد است.
استفاده تجاری از مطالب این تارنما مجاز نبوده و منوط به اجازه ما می باشد.
مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
|
www.morabbee.ir
ارتباط با ما: ۰۹۱۹۶۲۲۵۹۳۴

ابزار رایگان وبلاگ

رایانامه (ایمیل) خود را وارد نمایید: