با عرض سلام
اردوی مشهد بود...
اردویی که با مدرسه رفته بودیم و یکی از بهترین مسافرت های زندگیم. اوایلش زیاد توی جو اینکه اومدیم یک اردوی زیارتی نبودم، بیشتر توی جو اینکه با بچه ها باشیم و شوخی کنیم و از اینجور حرفا بودم...
روز آخر بود فکر کنم صبح شایدم ظهر، اما قبل از حرم با اونایی که داشتم میرفتم حرم یه کمی وقت گذشت و دیر داشت میشد. خب من از اونا جدا شدم و خودم رفتم. توی حرم یه زیارتی خوندم ولی هنوز توی جو زیارت نبودم گذشت و گذشت تا وقتی که داشتند مراسم خداحافظی از امام رضا رو انجام میدادند اونجا من دیر رسیدم و اواخر مراسم رسیدم خلاصه تا رسیدم مراسم تموم شد و گفتند سریع بریم. منم که داشتم میرفتم -خب وقتی داریم از حرم خارج میشیم یه کمی عقب عقب راه میریم- همین که نگاهم به گنبد امام رضا (ع) خورد، انگار نمی تونستم دل بکنم. همین جور گریه میکردم.. شاید اولین بارم بود که اینجوری داشتم گریه میکردم. آخه نه حواسم بود توی سفر نه اینکه خیلی کارهای خوب کرده بودم که سرم رو بالا بگیرم. خلاصه اینکه بین گریه هام یه دعا کردم بعد از اون رفتم و پیش خودم گفتم: امام رضا (ع) دعای من رو که قبول نمیکنه، چون من به امام رضا (ع) توجهی نکرده بودم، اما باز هم لطف این امام شامل حال من شد و دعام وقتی برگشتم تهران اجابت شد، اون دعا هم سلامتی مادربزرگم بود که واقعا در کمال ناباوری اجابت شد.
... آقا طه از تهران ...
نظرات (۰)