به خاطرات زیر که از معلمین نقل شده است دقت نمائید:
«زیر دیکته دانش آموز، نوشته بودم: دیکته پاکنویس شود. دانش آموز کل دیکته را پاک کرده بود...»
«به بچه ها گفتم که نام و نام و ناخانوادگی را جلوی برگه هایتان بنویسید اتفاق جالبی افتاد یکی از بچه ها جلوی نام و نام خانوادگی مجددا نوشته بود نام و نام خانوادگی. یکی دیگر از بچه ها به من تذکر داد که نام و نام خانوادگی در بالای صفحه نوشته شده...»
خب احتمالا همه ی شما خصوصا اگر در مقاطع پایینتر تحصیلی مشغول به تدریس و فعالیت باشید، اتفاقاتی از این قبیل را تجربه کرده اید. گاهی شنیدن چنین خاطراتی از زبان مربیان آدمی را به این فکر وامیدارد که دقیقا چه میزان از معنای ذهنی مورد نظرش را می تواند به مخاطب انتقال دهد و آیا اساسا انتقال کامل معانی ذهنی ممکن است؟
اگر موفقیت در انتقال را نسبی بدانیم چه عواملی به بالاتر رفتن ضریب آن کمک می کند؟ قطعا هرچه فضاهای ذهنی و موضوع پیامی که قصد انتقال اش را داریم نزدیک تر و مشترک تر باشد، پیام کامل تر منتقل می شود. مثلا اگر شما معلم شیمی باشید و با همکارتان که او نیز معلم شیمی است درباره ی ایزوتوپ ها صحبت کنید، هیچ نقطه ی ابهامی برای طرفین وجود نخواهد داشت. اما اگر همین موضوع را با همکار دیگرتان که معلم درس تاریخ است به بحث بگذارید، چه خواهد شد؟
علاوه بر حوزه های تخصصی، اینکه دریافت افراد از لغت ها و اصطلاحات یکسان باشد نیز در گرفتن پیام موثر است. مثلا شما در حالی که با دوستتان درباره مفهوم مصرف گرایی سخن می گویید متوجه می شوید که در ذهن او مصرف گرایی به معنای زیاد مصرف کردن یا مازاد بر نیاز خرید کردن است، در حالی که در نظر شما مصرف گرایی شاخصِ تعریفیِ دیگری دارد و آن هویت یابی بر مبنای مصرف است. لذا ممکن است بسیاری از افراد را که در کل چندان اهل خرید یا مصرف بی رویه ی کالاها نیستند در نظر شما افراد مصرف گرایی محسوب شوند چون در صورتی که از آنان سوال شود «چه کسی هستند؟» قبل از هر چیز با مایملک و مصروفات شان اقدام به معرفی خودشان می کنند. در این شرایط، اگر شما و دوستتان بخواهید درباره مصرف گرایی با هم بحث کنید چه می شود؟ این ها همه مثالهایی است از مواردی که نشان می دهد در سطوح مختلف، افراد گرفتار کژتابی در انتقال معنای ذهنی شان می شوند. حالا اگر بخواهیم به بحث اصلی مان برگردیم و این مشکل را در نظام های آموزشی و پرورشی بررسی کنیم باید به این سوال پاسخ دهیم که برای اجتناب از این مشکل چه باید کرد؟
در نظر گرفتن اطلاعات مخاطب و سطح او:
واقعیت این است که بسیاری اوقات، ما داشتنِ اطلاعاتی را در مخاطب فرض می گیریم. این فرض باعث بدیهی انگاری می شود و درنتیجه اش، بسیاری از نکات مبهم مانده و توضیح داده نمی شود. بسیاری از معلمین به دلیل مواجهه ی مدام با دانش آموزان و ماهیت کارشان که تکرار هرساله ی مطالبِ یکسان است، ممکن است به طور ناخودآگاه، برخی نکاتِ عمدتا ظریف را فرض بگیرند و بیان نکنند. لذا تا مدتها دانش آموزان را گرفتار کژتابی در فهم معنای ذهنی مورد نظرشان کنند.
روشن کردن مفاهیم:
این کار، بسیاری از مشکلات را حل می کند. کافی است شما قبل از شروع هر بحثی پیرامون مفهوم الف، بپرسید که با شنیدن آن چه چیزی به ذهن مخاطبان می رسد؟ تخلیه ی محتویات ذهنی مخاطب به شما کمک می کند فضای بحث را ترسیم کنید. مشترکات ذهنی خودتان و مخاطبتان را بشناسید و بر اساس آن شروع کنید.
توجه به تفاوتهای دانش آموزان:
دانش آموزان یک کلاس ممکن است در "تواناییِ فهم کردن" شما مختلف باشند. خاستگاه اجتماعی دانش آموز، فرهنگ حاکم بر خانواده گسترده او، دسترسی به نهادهای اجتماعی ای که او را تقویت می کند، نظیر کتابخانه ها، فرهنگسراها و ...، تفاوتهای ذهنی و سطح هوش و بسیاری موارد دیگر ریشه این اختلاف است. معلم ها باید در کلاس متناسب با فهم متوسط دانش آموزان اقدام به ارائه بحث ها کنند و بازخورد گرفتن از تعدادی از دانش آموزان نباید موجب غفلت معلم از سایرینِ خاموش شود. این کار با به حرف کشاندن افراد نسبتا گوشه گیر در کلاس درس ممکن می شود.
نویسنده: زهرا شهرزاد
تنظیم: بخش تربیتی مدرسه اینترنتی تبیان
نظرات (۰)