یک روز جمعه در حیاط خانه مان ایستاده بودم، پسرم گفت:
بابا عینکت را عوض کرده ای؟
گفتم: نه. چطور؟ گفت: بابا شیشه عینک شما رنگی نبود،
حالا می بینم رنگیه.
گفتم: نه پسرم، عینکِ من همان عینکه، منتها چون شیشه اون
فُتوکُرُمیکه
در نور خورشید رنگی دیده میشه و تو چون پدرت را فقط شب ها می بینی،
شب ها شیشه این عینک معمولی دیده میشه. امروز اتفاقاً در نور خورشید مرا دیده ای
به همین جهت عینک مرا رنگی می بینی...
یک لحظه از اینکه منِ معلم چقدر از فرزندانِ خودم غافلم شرمنده شدم؛
بعد تصمیم گرفتم حداقل جمعه ها را از فرزندانم نگیرم و با
آن ها باشم.
... استاد محمدحسن صاحبدل ...
نظرات (۰)