ماه مهر است و دلم مدرسه ای می خواهد
به بزرگی دل خسته این شاگردان
باصفا مدرسه ای دور ز هر خسته دلی
همه اش عشق به اندازه ی یک تابستان
مکتبی کاش بسازیم در این نزدیکی
تا در آن عشق به دانش نشود سرگردان
کاش می شد ننویسند به چشمی پر آب
کودکان بر دل خون، پدر- بابا- نان
من نمی دانم اگر باز قطاری باشد
جامه را مشعل مهر می کند آیا دهقان؟
روبهک قالب ناچیز پنیری را باز
می رباید به فریب از نوک زاغی خوشخوان
فصل باران گهرهای فراوان شاید
رفته از جنگل خوش آب و هوای گیلان
گفته تصمیم گرفته است که کبری امشب
تا کتابش نشود خیس به زیر باران
از قضا گرگ به این گله زده از غصه
تا به فریاد نخندد ز دروغی چوپان
اکرم عاطفه ها گشته سه روزی بیمار
موش بدجنس شبی خورده هما را دندان
مشق شب گر که نوشتیم و کتابی خواندیم
مقصد آن است که از این همه باشیم انسان
نظرات (۰)