بخشندهترین مرد دنیا (مرتضی دانشمند)
پدر میگوید: «مردی هر روز به خانهی امام رضا (ع) میآمد و در کارهای خانه به امام کمک میکرد. عصر که میشد امام رضا (ع) مزدش را میداد و مرد با خوشحالی به خانهیشان میرفت. مرد فقط یک ناراحتی داشت. خانهی آنها خیلی کوچک بود. او و بچّههایش در آن خانه راحت نبودند. یک روز مرد مثل همیشه به خانهی امام رضا (ع) آمد و در کارهای خانه به امام کمک کرد. آن روز امام رضا (ع) کلیدی را به مرد داد. مرد گفت: این کلید چیست؟ امام رضا (ع) گفت: کلید خانهی نو شما. خانهی شما کوچک بود. من آن را برای شما خریدم.» مرد حالا به یکی از آرزوهای عمرش رسیده بود. به پدر میگویم: «دوست دارم یک قصّهی دیگر از امام رضا (ع) برایم تعریف کنی!»
سنجاقک؛ ش 113
نظرات (۱)