با نام و یاد خالق یکتا و آفریننده روشنایی ها شروع می کنم
و از اینکه یکی از اتفاقات زیبا (از جهتی) و ناخوشایند (از جهتی دیگر) زندگیم را برای شما می گویم، خوشحالم.
- زیبا از چه جهت؟! : از نظر آشنایی با یکی از فرزندان این آب و خاک
- ناخوشایند از چه جهت؟! : از نظر مشکلی که این دانش آموز و یا دانش آموزان دیگر ما درگیر آن هستند.
خوشحالم از اینکه می توانم در رابطه با دل مشغولی های یک معلم، به غیر از آموزش علمی و مباحث آموزشی، فکر خود را - به واسطه عملکرد والدین و دانش آموزان در این برهه از زمان که همه ما از نظر فکری و روحی به جای بالندگی در امور عاطفی درگیر رویدادهای علمی و کاربردهای آن شده ایم و تقریبا مانند یک ماشین عمل می کنیم نجات یابیم. – نشر دهم و بگویم. امیدوارم کم کم این پیشرفت های علمی – که خوب هم هست – کاری نکند که ما آدم ها یادمان برود ما انسان هستیم و دارای روح و عاطفه. !!!
در مهر ماه سال 76 با دختری 7 ساله که در کلاس اول مدرسه مان بود، آشنا شدم. اسم او سروناز بود. سروناز دختری مهربان با ظاهری توپل و زیبا بود. من و همکارانم، هفته اول مهر فقط عملکرد، کارها و رفتارهای دانش آموزان کلاس اولی را بررسی می کردیم و راجع به آنها صحبت می کردیم. آن سال سروناز یکی از شاخص ترین آنان بود.
او دختری باهوش بود و در رابطه با صحبت با بزرگترها مانند آنان برخورد می کرد و شده بود دانش آموزی که ما در رابطه با او حرف می زدیم؛ تا اینکه....
تا اینکه یک روز من برای نقاشی به کلاس آنان رفتم.
خانم "فرخنده پی" معلم باسابقه و همکار مهربان ما، معلمشان بود و گاهی در رابطه با سروناز با هم گفتگو می کردیم. روزی که بنده به کلاس ایشان رفتم، موضوع خاصی برای نقاشی به بچه ها نگفتم، لذا آزادانه هریک شروع به نقاشی کردند. وقتی نقاشی ها را نگاه کردم، نقاشی سروناز توجهم را جلب کرد. او یک تصویر از ابر و خانه و دختر و مادرش کشیده بود و زیر آن نوشته بود "آسمان حوصله ام ابری است"؛ این جمله بسیار زیبا و پر از معنی و مفهوم، آن هم از طرف یک کودک 7 ساله بسیار مرا به فکر فرو برد. با خانم "فرخنده پی" صحبت کردم ایشان گفتند: سروناز بسیار باهوش است. ظرفیت فکری بالایی دارد ولی... متأسفانه متوجه شدیم که پدر و مادر سروناز با آنکه افرادی بودند با میزان تحصیلات بالا، ولی به عللی داشتند از هم جدا می شدند. ما برای این موضوع با مدیر مدرسه و پدر و مادر سروناز متأسفانه به راه حل مناسب نرسیدیم.
سرانجام یک روز از مادر سروناز خواهش کردم که اگر اشکالی ندارد من سروناز را با اجازه ایشان و پدرشان به منزل ببرم. خوشبختانه موافقت کردند و من سروناز را به خانه بردم و با دخترم بازی کردند و ما آن روز با هم روز خوبی را گذراندیم.
من از این مسئله پی بردم که ای کاش پدر و مادرها یا بهتر بگویم خانم و آقایی که ازدواج می کنند باید این را در نظر بگیرند که پدر و مادر شدن مسئولیت می آفریند و این مسئولیت بسیار مهم است. نسل بعد از انقلاب کودکانی داشته و دارد که بسیار نکته بین و حساس هستند و فقط به خاطر سن کم آنان فکر می کنیم شاید مسائل را آنگونه که ما می فهمیم، متوجه نمی شوند؛ که این فکر بسیار اشتباه است. کودکان ما همه چیز را در ذهنشان آنالیز می کنند و ما تصور اشتباه و برخورد اشتباه با آنان داریم.
امیدوارم در آینده ای نه چندان دور بیشتر به بازخورد مسئله جدایی و طلاق والدین در زندگی کودکان این آب و خاک دقت کنیم.
ان شاءالله خداوند یاریمان کند.
... باتشکر از خانم احراری ...
نظرات (۰)