🔺انبیاء انسان را به فطرتش دعوت میکنند.
البته در درون انسان، هم این قوا وجود دارد و هم «حس احتیاج به زندگی جاودانه» هست. یعنی انسان در درون خود هیچ وقت فنا شدن و پایان یافتن را نمیخواهد. اینجا است که مسأله معارف پیش میآید و انبیا هم برای یادآوری نسبت به همین مسأله فرستاده شدهاند.
🔺 انسان میبیند که در دنیا از جاودانگی خبری نیست و فرو رفتن در حب مال و حب جاه و... او را از درک این مطلب باز میدارد. انبیا آمدهاند تا این حس را در انسان زنده کنند و نگذارند که این دوستیها و دلدادگیها موجب غفلت از آن حس عمیق «میل به جاودانگی» شود.
🔺این نشئه، جای ماندن نیست و انسان نباید آن قدر مشغول دنیا شود که از سرای جاودانگی یعنی همان آخرت، غافل شود. در قالب اصطلاحی باید بگوییم: «انبیا آمدند تا انسان را به آداب الهی مؤدب و تربیت کنند»؛ یعنی این حسی موجود درون او را شکوفا کنند. انبیا میخواهند انسان را به فکر بیاندازند که او به خودش بگوید: «من روزی میمیرم و از این نشئه میروم؛ نشئه دیگر.»