<h2>.: مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی :.</h2><span></span>
مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
موضوعات
تبلیغات
تبلیغات

حجة الاسلام "پناهیـــــان" تعریف میکنه که:

روزی دانشجوی جوانی برای مشورت اومد و گفت: میخوام در دانشگاهمون کارفرهنگی بکنم، چه کار کنم بهتره؟

ازش پرسیدم: بلدی رخت و لباس بشویی؟ 

گفت: بله، بلدم! اما این چه ربطی به کارفرهنگی داره؟! من میخوام کار فرهنگی کنم!

گفتم: حاضری لباس های هم اتاقیت رو توی خوابگاه بشویی؟

گفت: نه، کار سختیه. (بعد هم به شوخی ادامه داد) اینجا که جبهه نیست تا ما از این جور ایثارگریا بکنیم..!

گفتم: جبهه نیست، ولی هم اتاقیت که آدم هست؟ تو برای آدم بودن اون چقدر ارزش قائلی؟!

گفت: ممکنه بچه خوبی نباشه!!

گفتم: اتفاقا چون ممکنه بچه خوبی نباشه دارم این سئوالو می‌پرسم! آیا "قیمت آدم بودنش" برای تو اینقدر هست که اگه یک وقت پیش اومد بتونی با آرامش و لذت، لباسش رو بشویی و بگی دارم لباس یک انسان رو می‌شویَم؟!

صادقانه گفت: نه، من اینجوری نیستم....

صمیمانه گفتم: اگه یه انسان، حتی اینقدر پیش تو اهمیت نداره، چرا میخای برای هدایتش کار فرهنگی بکنی؟! به تو چه ربطی داره که نگران بهشت و جهنم مردم باشی؟! تو که آدما رو دوست نداری چیکار به سرنوشت شون داری؟!!

[انتظار عامیانه،عالمانه،عارفانه/ص۲۲۱]

مرحوم آیت الله شیخ جعفر کاشف الغطاء، در تربیت فرزندش روشی آموزنده و مؤثر داشت. در حالات وی نوشته اند که: 

«او می خواست پسر نوجوانش را به سحرخیزی و شب زنده داری عادت بدهد، به طوری که تا پایان عمر از روی علاقه و میل قلبی به این کار ادامه بدهد. 

شبی پیش از اذان صبح کنار بستر پسرش آمد و به آرامی او را بیدار کرد و گفت: عزیزم! برخیز تا به حرم مطهر مولای متقیان علی (ع) مشرف گردیم. 

پسر نوجوان، چشمان خواب آلودش را مالید و گفت: بابا جان! شما بروید، من خودم می آیم. 

پدر گفت: نه من ایستاده ام تا با هم برویم. 

پسر برخاست، وضو گرفت و به اتفاق پدر به سوی حرم مطهر روانه شد. جلوی حرم امیرالمؤمنین (ع)، مرد مستمندی نشسته بود و دستش را پیش مردم دراز کرده بود، پدر از پسرش پرسید: فرزندم! این مرد برای چه در اینجا نشسته است؟ 

پسر گفت: برای گدایی و دریافت کمک از مردم. 

پدر گفت: تو فکر می کنی چه قدر پول از این طریق به دست می آورد؟ 

پسر گفت: شاید چند دِرهمی عایدش گردد. 

پدر گفت: آیا مطمئن هستی این مبلغ را به دست خواهد آورد؟ 

پسر گفت: البته به طور قطع نمی توان آن را پیش بینی کرد، شاید مبلغی عایدش شود، شاید هم دست خالی برگردد. 

در اینجا پدر دانا و نکته سنج که زمینه را برای بیان مطلب خود آماده دید گفت: پسرم! ببین این مرد فقیر برای به دست آوردن مبلغی از ثروت دنیا که به آن یقین هم ندارد، در این موقع شب آمده اینجا و دستش را پیش مردم دراز کرده است. 

تو که واقعاً به پاداش هایی که خداوند برای سحرخیزی و خواندن نماز شب تعیین فرموده، یقین داری و سخنان امامان معصوم (ع) را باور کرده ای، پس چرا در انجام آن سستی به خود راه می دهی؟ مطمئن باش که خداوند مهربان به تمام وعده هایش عمل می کند و پاداش عمل ما را به طور کامل می پردازد و هیچ کس را محروم نمی سازد. 

این شیوه زیبا، در اعماق وجود فرزند جای گرفت و نتیجه اش آن شد که وی تا آخر عمر، سحرخیزی و نماز شب و تهجّد را ترک نکرد.

قسمتی از وصیت نامه امام خمینی به پسرشان حاج احمد آقا:

پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بباوری یک واقعیت را، که مدح مداحان و ثنای ثناگویان چه‌بسا که انسان را به ره هلاکت برساند و از تهذیب دور سازد و تأثیر سوء ثنای جمیل در نفس آلوده ما، مایه بدبختی‌ها و دورافتادگی‌ها از پیشگاه مقدس حق-جل و علا-برای ما ضعفا النفوس خواهد بود و شاید عیب‌جویی‌ها و شایعه‌پراکنی‌ها برای علاج معایب نفسانی ما سودمند باشد، که هست. همچون عمل جراحی دردناکی که موجب سلامت مریض می‌شود. آنان که با ثناهای خود ما را از جوار حق دور می‌کنند، دوستانی هستند که با دوستی خود با ما دشمنی می‌کنند، و آنان که می‌پندارند با عیب‌گویی و فحاشی و شایعه‌سازی به ما دشمنی می‌کنند، دشمنانی هستند که با عمل خود، ما را اگر لایق باشیم، اصلاح می‌کنند، و در صورت دشمنی به ما دوستی می‌نمایند. من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم و حیله‌های شیطانی و نفسانی بگذراند، واقعیت را آن‌طور که هستند ببینیم، آنگاه از مدح مداحان و ثنای ثناگویان آن‌طور پریشان می‌شویم که امروز از عیب‌جویی دشمنان و شایعه‌سازی بد خواهان؛ و از عیب‌جویی آن‌گونه استقبال می‌کنیم که امروز از مداحی‌ها و یاوه‌گویی‌های ثناخوانان. اگر آنچه ذکرشده، به قلبت برسد، از ناملایمات و دروغ‌پردازی‌ها ناراحت نمی‌شوی و آرامش قلب پیدا می‌کنی، که ناراحتی اکثر از خودخواهی است. خداوند همه ما را از آن، نجات مرحمت فرماید.

۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۴

از زبان پروفسور حسابی :

22 سال درس دادم...

1- هیچگاه لیست حضور و غیاب نداشتم. (چون کلاس باید انقدر جذاب باشه که بدون حضور و غیاب شاگردت بیاد سر کلاس) 2- هیچگاه سعی نکردم کلاسم را غمگین و افسرده نگه دارم! (چون کلاس، خانه دوم دانش آموز هست) 3- هر دانش آموزی دیر آمد، سر کلاس راهش دادم! (چون میدونستم اون اگر 10 دقیقه هم بیاد، کلاس یعنی احساس مسئولیت نسبت به کارش) 4- هیچگاه بیشتر از دو بار حرفم را تکرار نکردم. (چون انقدر جذاب درس میدادم که هیچکس نگفت بار سوم تکرار کن) 5- هیچگاه 90 دقیقه درس ندادم! (چون میدونستم کشش دانش آموز متوسط و کم هوش و باهوش با هم فرق داره) 6- هیچگاه تکلیف پولی برای کسی مشخص نکردم! (چون میدانستم ممکنه بچه ای مستضعف باشه یا یتیم...) 7- هیچگاه دانش آموزی رو درب دفتر نفرستادم. (چون میدونستم درب دفتر وایسادن یعنی شکستن غرور) 8- هیچگاه تنبیه تکی نکردم و گروهی تنبیه کردم! (چون میدونستم تنبیه گروهی جنبه سرگرمی هست ولی تنبیه تکی غرور را میشکند.)

۱ ۲ ۳ ۴ ۵ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰
دوستان
نظرات و پیشنهادات خود را برای بهتـــر شدنِ کارِ مربـــی به ما انتقال دهید.
محتوا و مطالـــب فرهنـگی - تربیــتی خود را حتــماً برای ما ارسال نمایید.
رونوشت (کپی) از مطالب تارنمای مربی ترجیحاً با قید منبع آزاد است.
استفاده تجاری از مطالب این تارنما مجاز نبوده و منوط به اجازه ما می باشد.
مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
|
www.morabbee.ir
ارتباط با ما: ۰۹۱۹۶۲۲۵۹۳۴

ابزار رایگان وبلاگ

رایانامه (ایمیل) خود را وارد نمایید: