<h2>.: مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی :.</h2><span></span>
مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
موضوعات
تبلیغات
تبلیغات

خلاصه صحبتهای استاد تراشیون در برنامه آفتاب شرقی پیرامون تربیت عبادی فرزندان :

- هرچقدر فرزندان در کودکی با مسایل و آداب عبادی، همچون نماز و روزه اُنس و وابستگی بیشتری پیدا کنند، در سنین نوجوانی و بزرگتر بهتر با عبادات مأنوس هستند، و دیگر لازم نیست بابت نماز و روزه دایم به آنها متذکر شد، چون در کودکی در وجودشون نهادینه شده.

- بچه هامون رو اینقدر تن پرور و کم طاقت بار نیاریم، مثلا در راه رفتن تا گفتند ما خسته شدیم، مادر اشاره میکنه پدر بغلش کنه، اصلا درست نیست، یا اینکه در ماشین نشستیم تا میگه تشنمه سریع مادر به پدر میگه یه جا نگه دار آب بخریم، اینها باعث میشه فرزندان کم طاقتی بار بیان، و در بزرگی مادران و پدران کم طاقتی میشن که تحمل کمترین سختی رو در زندگی ندارند.

- در مورد روزه هم، حتی روزه کله گنجشکی ریشه روایی داره، که چه بهتر کودکانمون 6_7 ساله رو برای سحر بیدار کنیم، سحری بخورند، و تا جایی که تونستند چیزی نخورند، و اگر چیزی خوردند باز از خوردنی های متفرقه و میلی و هوسی دست بکشند تا مثلا در افطار.

- اینکه برخی پدر و مادرها میگن چرا ما با وجود اینکه جلوی بچه هامون نماز میخونیم روزه میگیریم، باز هم بچه هامون کوتاهی میکنند، این است که طبق روایات ما باید محبوب بچه هامون بشیم، و برای محبوب شدن، راه کارهای زیادی رو خود معصومین علیهم السلام ارائه دادند، مِن جمله اینکه در خانه لباس زیبا و جذاب بپوشیم، مثلا پدر با یه بیژامه رنگ رفته و... ظاهر نشه، یا خوش بو باشیم، مثلا پدر آب میخواد با لحن بد یا معمولی به فرزندش نگه آب بیار، که اونم ممکنه گوش نکنه، مثلاً بگه دختری که اینقد باباش دوسش داره، میشه یه لیوان آب بده دست بابا، یعنی لحن های زیبا در صحبت کردن بجای دستور و فرمان دادن مؤثر است.

با رعایت این موارد، ناخودآگاه بچه ها مجذوب والدین میشن و حرف هاشون براحتی در آنها اثر میکنه.

این روح بندگی کردن رو با تمرین دادن در کودکی، در فطرت کودکانمون تقویت کنیم.

مدیر جدید و روش خاص خودش... 

سال 1360 دانش آموز سوم دبیرستان در دبیرستان استقلال منطقه 9 تهران بودم.

دبیرستان ما مدیری داشت که نامش را فراموش کرده ام.

چند ماهی بود که به مدرسه ما آمده بود. روش خاصی در بحث های تربیتی و پرورشی داشت

که برای ما در آن سن و سال قابل هضم نبود. بعدها به مرور ما فهمیدیم که روش های جذاب و تأثیرگذار تربیتی یعنی چه!

هرچه دیگران با سخنرانی و نصیحت و پند و اندرز می خواستند نیرو تربیت کنند،

ایشان با نگاه جذاب و عملکرد صحیح خویش، کار خودش را می کرد.

از جمله خاطرات جالب آن زمان: یکی از هم مدرسه ای های ما بود

که بسیار شرّ و شور و بقول معروف از دانش آموزان مسئله دار مدرسه به حساب می آمد

و ما بچه های انجمن اسلامی نمی توانستیم با ایشان کنار بیاییم؛

از زمانی که این مدیر جدید به مدرسه ما آمد با ایشان رفتاری داشت که برای ما خیلی سنگین بود.

مدیر برخلاف بقیه مربی ها که اون بچه رو طرد می کردند، با او گرم می گرفت،

به گونه ای که آزادانه در دفتر مدیریت رفت و آمد می کرد.

این آزادی عمل برای یک دانش آموز سرکش در دفتر مدیریت و ارتباط آزادانه با مدیر،

برای ما مدعیان فعال در انجمن اسلامی، سنگین بود و از نگاه ما، مدیر آدم نالایقی بود.

به مرور از سروصداها و دعواهای او کم شد... مدتی بود او را در مدرسه نمی دیدیم.

فکر می کردیم به خاطر تخلّف ها و شکایت ها، او را اخراج کرده اند و ما نفس راحتی می کشیدیم

که مدرسه و بچه ها از دست او راحت شده اند. خلاصه ازش خبری نبود...

تا اینکه عملیات فتح المبین آغاز شد... چند روز بود از عملیات گذشته بود که خبر آوردند

بچه های انجمن اسلامی آماده باشند، می خواهیم برویم بیمارستان،

ملاقات یکی از بچه های مدرسه که به افتخار جانبازی نائل آمده...

... من زمانی به خودم آمدم که با چهره ای روبرو شدم که برایم باورکردنی نبود.

بله... او همان هم مدرسه ایِ دیروز که ما فکر می کردیم از دستش راحت شده ایم، بود.

حال، چهره ای آرام و متفاوت از قبل. که به همه ما روحیه می داد.

تازه فهمیدیم، مدیر مدرسه ما-که خود یک مربی حقیقی بود-با روش های خاص خود،

برای این فرد چه برنامه هایی داشت و چقدر ما را شرمنده کرد

و من خجلت زده از نگاه بدبینانه خود به قامتِ مجروحِ رزمنده ای می نگریستم

که حالا غبطه حال و هوایش را می خورم. یادش بخیر...

... خاطره ای از گمنام ...

قسمتی از وصیت نامه امام خمینی به پسرشان حاج احمد آقا:

پسرم! چه خوب است به خود تلقین کنی و به باور خود بباوری یک واقعیت را، که مدح مداحان و ثنای ثناگویان چه‌بسا که انسان را به ره هلاکت برساند و از تهذیب دور سازد و تأثیر سوء ثنای جمیل در نفس آلوده ما، مایه بدبختی‌ها و دورافتادگی‌ها از پیشگاه مقدس حق-جل و علا-برای ما ضعفا النفوس خواهد بود و شاید عیب‌جویی‌ها و شایعه‌پراکنی‌ها برای علاج معایب نفسانی ما سودمند باشد، که هست. همچون عمل جراحی دردناکی که موجب سلامت مریض می‌شود. آنان که با ثناهای خود ما را از جوار حق دور می‌کنند، دوستانی هستند که با دوستی خود با ما دشمنی می‌کنند، و آنان که می‌پندارند با عیب‌گویی و فحاشی و شایعه‌سازی به ما دشمنی می‌کنند، دشمنانی هستند که با عمل خود، ما را اگر لایق باشیم، اصلاح می‌کنند، و در صورت دشمنی به ما دوستی می‌نمایند. من و تو اگر این حقیقت را باور کنیم و حیله‌های شیطانی و نفسانی بگذراند، واقعیت را آن‌طور که هستند ببینیم، آنگاه از مدح مداحان و ثنای ثناگویان آن‌طور پریشان می‌شویم که امروز از عیب‌جویی دشمنان و شایعه‌سازی بد خواهان؛ و از عیب‌جویی آن‌گونه استقبال می‌کنیم که امروز از مداحی‌ها و یاوه‌گویی‌های ثناخوانان. اگر آنچه ذکرشده، به قلبت برسد، از ناملایمات و دروغ‌پردازی‌ها ناراحت نمی‌شوی و آرامش قلب پیدا می‌کنی، که ناراحتی اکثر از خودخواهی است. خداوند همه ما را از آن، نجات مرحمت فرماید.

بچه ها توی کانال گیر افتاده بودند. تیربارچی عراقی بدجوری روی کانال آتیش می ریخت کسی جیگر نمی کرد سرش را بالای کانال ببره، پیشروی متوقف شده بود. فرمانده گروهان ازعقب، ستون را شکافت و خودش را به سرستون رساند. تیربار عراقی بی وقفه باران گلوله را با شدت بیشتری روی کانال می ریخت. فرمانده علت توقف را جویا شد. همه با نگاهشان بالای کانال را نشان دادند. اضطراب و ترس در چهره ها به خوبی نمایان بود. باد سرد دی ماه روی سطح آب کانال ماهی می پیچید و با خود سوز و سرما به همراه داشت. سرما تا عمق استخوان نفوذ می کرد. یک آن درمیان بهت و حیرت نیروها فرمانده دست خود را به لبه کانال گیر داد و با یک جهش خود را بالای کانال رساند. صدای تکبیر کشدار بلندی در دشت شنیده شد. بچه ها از دیدن آن صحنه ی هیجان انگیز شارژ روحی شدند. گویی خون تازه ای در رگهایشان به جریان افتاد. قلبشان تندتر زد. افراد دسته جمعی به بالای کانال خیز برداشتند. صدای یاحسین و یا زهرا در دشت طنین انداز شد . صدای تیربار بسیجی ها واضح تر و رساتر از هر تیرباری دردشت پیچید. موشک آر پی جی با صدای فشی... هوا را شکافت و به پیش رفت . رفت و رفت و رفت و درست درمرکزسنگر تیربار عراقی منفجر شد. در همین لحظات تیری به پیشانی فرمانده فداکار نشست فرمانده از پشت داخل همان کانال افتاد . به دیواره کانال تکیه داد. به سرعت خون از پیشانی خاک آلودش و پشت سرش راه باز کرد و لباسش را تر نمود. آرام آرام سر فرمانده بی حس شد و روی گردنش افتاد. روح بلند فرمانده بسیجی ها به آسمان پرواز کرد... یادش به خیر همیشه ورد زبانش این جمله بود. ما الهی هستیم. سلام و درود خدا بر روح مطهر استاد شهید حاج محمود موافق که الهی بود و الهی زندگی کرد. شادی روحشان صلوات

شهید موافق

تازه اسم این شهید به گوشمان خورد... مربی ای که خیلی هارو تربیت کرد...

خیلی از شاگرداشون شهید شدن، خیلی هاشونم الآن واسه خودشون کسی شدن...

هر چی گشتیم (درفضای مجازی) عکس و مطلبی از ایشان پیدا نکردیم

(البته یه چندتایی پیدا شد که به زودی در اینجا قرار می دیم)،

فقط اگر یه موقع شما مخاطبین خاطره و عکس و مطلبی از این شهید داشتین،

برای ما ارسال کنین... البته ما همه سعی خودمون رو

برای جمع آوزی مطالب این شهید عزیز می کنیم ولی شما هم کمک کنید...

ان شاءالله این مربیای واقعی به همه ما نظر کنن...

...............................................................................

برادرشون محمد هم شهید شده...

سالروز شهادت : 21 دی ماه

مزار : قطعه 53 بهشت زهرا (س) _ تهران

مربی تربیتی هنرستان نظام مافی منطقه 9

دوستان
نظرات و پیشنهادات خود را برای بهتـــر شدنِ کارِ مربـــی به ما انتقال دهید.
محتوا و مطالـــب فرهنـگی - تربیــتی خود را حتــماً برای ما ارسال نمایید.
رونوشت (کپی) از مطالب تارنمای مربی ترجیحاً با قید منبع آزاد است.
استفاده تجاری از مطالب این تارنما مجاز نبوده و منوط به اجازه ما می باشد.
مربی؛ مرجعی برای مربیان تربیتی
|
www.morabbee.ir
ارتباط با ما: ۰۹۱۹۶۲۲۵۹۳۴

ابزار رایگان وبلاگ

رایانامه (ایمیل) خود را وارد نمایید: