مدیر جدید و روش خاص خودش...
سال 1360 دانش آموز سوم دبیرستان در دبیرستان استقلال
منطقه 9 تهران بودم.
دبیرستان ما مدیری داشت که نامش را فراموش کرده ام.
چند ماهی
بود که به مدرسه ما آمده بود. روش خاصی در بحث های تربیتی و پرورشی داشت
که برای
ما در آن سن و سال قابل هضم نبود. بعدها به مرور ما فهمیدیم که روش های جذاب و
تأثیرگذار تربیتی یعنی چه!
هرچه دیگران با سخنرانی و نصیحت و پند و اندرز می
خواستند نیرو تربیت کنند،
ایشان با نگاه جذاب و عملکرد صحیح خویش، کار خودش را می
کرد.
از جمله خاطرات جالب آن زمان: یکی از هم مدرسه ای های ما بود
که بسیار شرّ و شور و
بقول معروف از دانش آموزان مسئله دار مدرسه به حساب می آمد
و ما بچه های انجمن
اسلامی نمی توانستیم با ایشان کنار بیاییم؛
از زمانی که این مدیر جدید به مدرسه ما
آمد با ایشان رفتاری داشت که برای ما خیلی سنگین بود.
مدیر برخلاف بقیه مربی ها که
اون بچه رو طرد می کردند، با او گرم می گرفت،
به گونه ای که آزادانه در دفتر
مدیریت رفت و آمد می کرد.
این آزادی عمل برای یک دانش آموز سرکش در دفتر مدیریت و
ارتباط آزادانه با مدیر،
برای ما مدعیان فعال در انجمن اسلامی، سنگین بود و از
نگاه ما، مدیر آدم نالایقی بود.
به مرور از سروصداها و دعواهای او کم شد... مدتی
بود او را در مدرسه نمی دیدیم.
فکر می کردیم به خاطر تخلّف ها و شکایت ها، او را
اخراج کرده اند و ما نفس راحتی می کشیدیم
که مدرسه و بچه ها از دست او راحت شده
اند. خلاصه ازش خبری نبود...
تا اینکه عملیات فتح المبین آغاز شد... چند روز بود
از عملیات گذشته بود که خبر آوردند
بچه های انجمن اسلامی آماده باشند، می خواهیم
برویم بیمارستان،
ملاقات یکی از بچه های مدرسه که به افتخار جانبازی نائل آمده...
... من زمانی به خودم آمدم که با چهره ای روبرو شدم که
برایم باورکردنی نبود.
بله... او همان هم مدرسه ایِ دیروز که ما فکر می کردیم
از دستش راحت شده ایم، بود.
حال، چهره ای آرام و متفاوت از قبل. که به همه ما
روحیه می داد.
تازه فهمیدیم، مدیر مدرسه ما-که خود یک مربی حقیقی بود-با روش های خاص
خود،
برای این فرد چه برنامه هایی داشت و چقدر ما را شرمنده کرد
و من خجلت زده از
نگاه بدبینانه خود به قامتِ مجروحِ رزمنده ای می نگریستم
که حالا غبطه حال و هوایش
را می خورم. یادش بخیر...
... خاطره ای از گمنام ...