هفته اول سال تحصیلی بود. متن نیایشی را
علاوه بر متن ارسالی مدیریت تهیه نموده بودم.
دانش آموزی را بر حسب اتفاق برای
خواندن آن به جایگاه آوردم.
متن نیایش را خودم یک بار خواندم بعد آنرا به دست دانش
آموز دادم تا باز بخواند.
در خواندن بعضی کلمات مشکل داشت احساس کردم لکنت زبان
دارد.
به دانش آموزان نگاه کردم هر کدام عکس العملی از خود نشان می دادند.
یکی
ریشخند می زد ،یکی می خندید و آن دیگری به من نگاه میکرد تا ببیند من چه عکس العملی
از خود نشان می دهم،
با حالت تعجب به دانش آموزان نگاه کردم و به آنان گفتم چه
کسی دیگر می خواهد این متن نیایش را برای ما بخواند؟
کسی حاضر نبود فورا به دانش
آموزان گفتم این آقای ...... خیلی شهامت داشت
چون او داوطلبانه آمد (با اینکه
مقداری هم لکنت زبان داشت ) یک بار دیگر متن را به او دادم تا قرائت نماید
دیدم
خوشحال است احساس عجیبی کردم بعد از پایان مراسم با او بحث کردم،
گفت: ( شما به من
غرور و شهامت آموختی ونگذاشتی دانش آموزان به من بخندند )
شاید همین برخوردهای به
ظاهر کوچک و از پیش پا افتاده به نظر بعضیها سرمنشا بسیاری از تغیرات گردد.
حالا
این دانش آموز علاوه بر متن نیایش همیشه به دبیر ادبیات میگوید:
من متن زیر را
بخوانم ، من انشاء نوشته ام، آنرا بخوانم.
دنیای دانش آموز زیباست آنرا برایشان
زیباتر کنیم آنانرا تشویق کنیم مطمئن باشیم ازاین کار پشیمان نخواهیم شد.