اندازه موفقیت یا سطح انرژی مثبت هر شخصی به میزان جذب موهبت آن شخص بستگی دارد...
چه زمانی موهبت کم میشود:
اول حرف های منفی مثلاً غُرزدن و اَه گفتن به هر چیزی، وقتی هوا گرم میشه این افراد نالانند و در هوای سرد جوره دیگری. توجه کنید منظور نق زدن پیاپی و حرف های منفی مکرّر است که سطح انرژی مثبت را پایین می آورد ...
یک مورد دیگر نبخشیدن انسان هاست که انرژی مثبت اُفت میکند. کینه ها موهبت ها را کم میکند. انرژی ما صرف کدورت ها می شود و تحلیل می رود.
کینه باری است که باعث می شود پیامدهای مثبت را دریافت نکنیم. بخشیدن لطفی ست به خود نه به دیگران و نبخشیدن لطمه ای ست به خود نه به دیگران.
وقتی کسی را نمیبخشیم آن را در ذهنمان زندانی میکنیم و با تکرار باعث میشود ذهنمان در گیر شود . انرژی که باید صرف جذب موفقیتها شود صرف این کینه ها میشود . اگر من خویشتن دوست باشم ، سلامت،موهبت ،خواسته ها و لطف خدا را میخواهم پس باید ببخشم و آماده جذب شوم.
"اگر او لیاقت نداره که ببخشمش من شایسته رها شدن هستم"
این را بدانیم پشت هر کدورتی، جهلی است پس باید دعا کنیم که خدا آگاهشان کند و بارهای ذهنی را کنار بگذاریم تا جذب موهبت ها راحت باشد...
........................................
سلام با احترام ،این روبان آبی تقدیم شما
آموزگارى تصمیم گرفت که از دانشآموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانشآموزان را یکىیکى به جلوى کلاس میآورد و چگونگى اثرگذارى آنها بر خودش را بازگو میکرد.
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ میزد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:
«من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژهاى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.
آموزگار به هر دانشآموز سه روبان آبى اضافى داد و از آنها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند.
یکى از بچهها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامهریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبانهاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت: ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش میکنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینهاش قدردانى کنید.
مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رئیسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاریاش تحسین میکند.
رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را میپذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینهاش بچسباند.
رییس گفت: البته که میپذیرم. مدیر جوان یکى از روبانهاى آبى را روى یقه کت رئیسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت: لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.
مدیر جوان به رئیسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آنها میخواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم میگذارد.
آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر 14سالهاش نشست و به او گفت: امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من در دفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین میکند و به خاطر نبوغ کاریام، روبانى آبى به من داد.
میتوانى تصور کنی؟ او فکر میکند که من یک نابغه هستم! او سپس آن روبان آبى را به سینهام چسباند که روى آن نوشته شده بود: «من آدم تاثیرگذارى هستم.» سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه میآمدم، به این فکر میکردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من میخواهم از تو قدردانى کنم.
مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شبها به خانه میآیم توجه زیادى به تو نمیکنم. من به خاطر نمرات درسیات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد میکشم.
امّا امشب، میخواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مىخواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بودهاى.
تو در کنار مادرت، مهمترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم. آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.
پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمیتوانست جلوى گریهاش را بگیرد. تمام بدنش میلرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت: «پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامهاى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»
من میخواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمیکردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامهام بالا در اتاقم است. پدرش از پلهها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.
فردا که رئیس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غُر نمیزد و طورى رفتار میکرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بودهاند.
مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامهریزى شغلى کمک کرد... یکى از آنها پسر رئیسش بود و همیشه به آنها میگفت که آنها در زندگى او تأثیرگذار بودهاند.
و به علاوه، بچههاى کلاس، درس با ارزشى آموختند: «انسان در هر شرایط و وضعیتى میتواند تاثیرگذار باشد.» همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تأثیر مثبت گذاشتهاند، قدردانی کنید.
من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه اعضا گروه تقدیم میکنم...
راستی شما این روبان رو به کی میدید؟
... برگرفته از تبیان ...